شب شده
بیا آغوشت را بگشا
نبض زندگی ام
در خواهش یک شب بخیر تو
می زند
دریغ مکن….
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود …
شبها
کنار پنجره بخواب
اینجا خورشید من
بی اذن نگاه تو
طلوع نمی کند
شب بخیر عشقم
دنیای بزرگی ندارم اما همه ی دنیای من تویی
شبت بخیر دنیای من
الکی نیست که میگن ” شب بهخیر! ”
دردا تو تنهایی شب گنده ترن
شبتون بخیر
شب بخیرت را به من نگو !
شبی که بی تو بگذرد ، کجایش خیر است …
ای کاش کنارت بودم تا زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم
و تو آسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت
نور باران کنی تا خوابت ببرد
شبت بخیر عزیزم
بخواب ای آفتاب بی غروبم
شب تنهایی دل ها دراز است
دعایت میکنم هر شب همین وقت
که درهای دعا تا صبح باز است
دلت خرسند
لبت گلخانه لبخند
و چشم روشنت ارام چون دریا
به کامت باد شادیها
شبت پر ستاره باد عشقم
خوب بخوابی همسر عزیزم
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
” اشعار سعدی“
صدایت در گوشم زمزمه می شود
نگاهت در ذهنم مجسم
ولی من تو را می خواهم نه خیالت را
شبت ستاره باران …
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
” مولوی “